ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

از فائزه

چه شد شاعر که در باغت گُلی دیگر نمیروید
به اهنگ قدمهایم ؛ کسی شعری نمیگوید
چه بیهوده " گِل الوده ؛ که باران هم نمیشوید
ببین حتی گل شب بو؛ شب ما را نمیبوید
هنوز از تو در این میدان ؛ صمیمی تر نمیبینم
از این تنها درخت شب؛ کسی را سر نمیبینم
هنوز این من ؛ هنوز این تو
قدیمی تر؛ ولی از نو
به جز چشم سیاه تو ؛ شبی دیگر نمیبینم

غم چشمان آهو را تو میفهمی
عبور از نور ِ جادو را تو میفهمی
غریق و موج و پارو را تو میفهمی
سکوت هر غزلگو را تو میفهمی
تو میفهمی " تو میفهمی " تو میفهمی

از این هستی چنان مستم
که میلرزم ؛ که میبارم
که در شام غزل سوزان ؛ تو را دارم
پر از سوزم ؛ پر از روزم
چه رنگینم ؛ چه هشیارم
ببین با تو چه بیدارم " چه بسیارم " چه سرشارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد