نمی دونم چرا
اما انگار این مرام عشقه
که خیانت کنه
بی وفائی کنه
بره تنهات بزراره و تو هم منتظر بشینی
اما
اما
خوب که نگاه میکنم میبینم
خودمم همین کارو کردم
اون روزی که اون دختره که دوست نیلوفر هم کلاسیم بود
اون روزی که گفت واسه همیشه یه همراه می خواد
بهش اعتماد نکردم
شایدم ترسیدم
شایدم
این مرام عشقه
که رفتم تنهاش گذاشتم
بهد نشستم واسه
چشماش قصه گفتم
شعر نوشتم
گریه کردم
عاشقا تنها میمونن تنهائی مرام عشقه
..............
نمی دونم اینارو چرا میگم
اما بعداز چند سال
وقتی داشتم یه جا پیام میذاشتم اومد به ذهنم
اما
شاید واسه اینه که ما فکر میکنیم دلمون از دیگران پره
اما حقیقت اینه که
ما دلمون از دست خودمون پره
هیچ کسی مثه خودمون از خودمون فریب نخورده
دلتنگم نه از خدا نه از زمین
نه از کسی
از خودم دلگیرم
واسه خودم دلتنگم
...
اما هنوز نمی دونم میشه به سادگی باور کرد کسی و میشه به حرفا اعتماد کرد
میشه هنوز گلای قرمز رو دوست داشت
میشه عاشق شد
میشه غصه نخورد
میشه دل نشکست میشه غصه نداد
میشه
کاش یکی بیاد به من بگه که میشه
بازم به همون روزا رسید
میشه یک بار دیگه با دل خوش نفس کشید.
از خط خطی های خسته خودم
سلام
آره دل همه پره
یکی از خودش یکی از دیگران
بهترین راه خالی کردن این دل
نوشته
پس بنویس
خیلی وقت پیش داشتم این متنو مینوشتم که یه دفه به خودم اومدم دیدم چند روز دیگه امتحان دارم ؛ یه دفه استرس گرفتمو نیمه کاره ولش کردم ؛ دیگه هم یادم رفت که همچین متنی هم بوده که یه دفه امشب قاطی یادداشتام دیدمش " کاملش نکردم ولی میذارمش براتون " اگه شما دوست داشتین کاملش کنین ؛ احساس کردم به نوشته ی شما خیلی نزدیکه .. .
.......................
(میخواهم دوباره متولد شوم!
میخواهم دوباره تازه شوم"
اما دیگر نه به اجبار ؛ اینبار میخواهم به شوق تو بیایم ..
بگذار بگویمت که دیگر خالی از غرورم
نمیخواهم بیندیشی به من ؛ نمیخواهم بخوانی مرا و حتی زمزمه کنی نغمه هایم را ..
میخواهم تنها نگاهم کنی ؛ تا باورت شود..
هرگز بدون تو قادر به زیستن نیستم ..
میخواهم آنقدر اشکهایم را ببینی که باورت شود"
دیگر هرگز غروری نیست
من همه محتاج تو ام .. )