ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

مادر

روزی از راه رسید


که چنان روز مباد


روز ویرانگر سخت


روز طوفانی تلخ


که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت


زورق کوچک بشکسته ی ما


در دل موج خروشنده ی دریا افتاد


کاخ امید فرو ریخت مرا


مادر از پا افتاد


مادر خسته تن خسته دلم


ز من آهنگ جدایی دارد


حالت غم زده اش؛ چشم ماتم زده اش


با من گفت :


که از این بند گران عزم رهایی دارد


مادرم " آنکه چو خورشید به ما گرمی داد


پیش چشمم افسرد؛ باغ سرسبز امیدم پژمرد


اشک نه ؛ هستی من


گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید


مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم


آفتابم ز لب بام پرید ..

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ http://mohammad1.blogsky.com

دوباره من با کامیون اومدم
..........|""""""""""""""" " """"""""|\|_
...........|......*آپم....بدو* ........|||"|""\___
...........|________________ _ |||_|___|)
...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@)''


این بار رنگ چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


من آپم....این کامیون رو برات فرستادم با رفیقات سوار شین بیایین...منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد