زندگی

از زندگی از این همه تکرار خسته ام


از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه


امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته " سوی خانه ؛ تن خسته میکشم


آه ! از این حصار دل آزار خسته ام



بیزارم از خموشی تقویم روی میز


وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او که گفت : یار تو هستم ولی نبود!


از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


تنها و دل گرفته و بی یار و بی امید


از حال من مپرس که بسیار خسته ام


بسیار بسیار بسیار خسته ام ..