روزی از راه رسید
که چنان روز مباد
روز ویرانگر سخت
روز طوفانی تلخ
که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت
زورق کوچک بشکسته ی ما
در دل موج خروشنده ی دریا افتاد
کاخ امید فرو ریخت مرا
مادر از پا افتاد
مادر خسته تن خسته دلم
ز من آهنگ جدایی دارد
حالت غم زده اش؛ چشم ماتم زده اش
با من گفت :
که از این بند گران عزم رهایی دارد
مادرم " آنکه چو خورشید به ما گرمی داد
پیش چشمم افسرد؛ باغ سرسبز امیدم پژمرد
اشک نه ؛ هستی من
گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید
مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم
آفتابم ز لب بام پرید .. |