ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

سلام


مدتی کار داشتم


اما به زودی با ذست پر میام.



سالهای تنهایی

سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ...

به کجا می روم؟

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم

http://sumdownload.blogfa.com/

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد هم

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست


آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست


در من طلوع آبی آن چشم روشن


یاد آور صبح خیال انگیز دریاست


گل کرده باغی از ستاره در نگاهت


آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست


بیهوده می کوشی که راز عاشقی را


از من بپوشانی که در چشم تو پیداست


ما هر دوان خاموش خاموشیم اما


چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست


دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم


امروز هم زانسان ولی آینده ماراست


دور از نوازشهای دست مهربانت


دستان من در انزوای خویش تنهاست


بگذار دستت را در دستم گذارم


بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست