ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

صدای پای آب

صدای پای آب

 

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم، خرده خوشی، سر سوزن ذوقی

مادری دارم، بهتر از برگ درخت،

دوستانی بهتر از آب روان،

و خدایی که در این نزدیکی است.

لای این شب بو ها، پای آن کاج بلند ...

 

من مسلمانم ،

قبله ام یک گل سرخ،

جانمازم چشمه، مُهرم نور،

دشت، سجادة من

من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست...

 

اهل کاشانم.

پیشه‌ام نقّاشی است:

گاه گاهی قفسی می‌سازم با رنگ، می‌فروشم به شما،

تا یه آواز شقایق که در آن زندانی است،

دل تنهایی‌تان تازه شود.

چه خیالی، چه خیالی، ... می دانم،

پرده‌ام بی جان است.

خوب می دانم، حوضِ نقاشی من بی‌ماهی است...

 

چیزها دیدم در روی زمین:

کودکی دیدم، ماه را بو می‌کرد.

قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می‌زد.

نردبانی که از آن، عشق می‌رفت به بام ملکوت.

من زنی را دیدم، نور در هاون می‌کوبید.

ظهر در سفرة آنان نان بود، سبزی بود، دُوری شبنم بود، کاسة داغ محبّت بود.

من گدایی دیدم، در به در می‌رفت آواز چکاوک می‌خواست،

و سپوری که به یک پوستة خربزه می‌برد نماز ...

 

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.

من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین.

رایگان می‌بخشد، نارون شاخة خود را به کلاغ.

هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد...

 

مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم.

مثل یک گلدان، می‌دهم گوش به موسیقی روییدن.

مثل زنبیل پر از میوه تب تندِ رسیدن دارم...

مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش‌های بلند ابدی ...

 

من به سیبی خشنودم.

و به بوییدن یک بوتة بابونه.

من به یک آینه، یک بستگی پاک، قناعت دارم...

من صدای پر بلدرچین را، می‌شناسم،

رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را.

خوب می‌دانم ریواس کجا می‌روید،

سار، کی می‌آید، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌میرد...

 

من نمی‌دانم،

که چرا می‌گویند؛ اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچ کس کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لالة قرمز دارد؟

چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

واژه‌ها را باید شست.

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

 

چترها را باید بست،

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را، زیر باران باید دید.

از:http://topchiz.blogspot.com/

استخر های جالب دنیا

استخر شیطان
آبشار ویکتوریا با ارتفاع 128 متر ارتفاع در قاره آفریقا درکشور زیمباوه قرار گرفته است. در بالای این آبشار یک استخر طبیعی شکل گرفته که به استخر شیطان معروف است. جریان آب این استخر طبیعی، آرام و در 4 ماه آخر سال که آب آن کم است می توان در ان شنا کرد. برای افرادی که دوست دارند شنا در ارتفاع و در نوک یک آبشار را تجربه کنند محل بسیار جالبی است.
______________________________________

بزرگترین استخر دنیا

این استخر که در کشور شیلی و در کنار دریا ساخته شده ، نامش به عنوان بزرگترین استخر دنیا در کتاب رکورد های گینس به ثبت رسیده است. طول آن ۱۰۱۳ متر است ، محوطه ای به وسعت ۸ هکتار را پوشش داده و مجموعا 250.000 متر مربع آب را در فضای خود جای داده است. برای ساخت این استخر 1 میلیارد دلار هزینه شده و هزینه نگهداری از آن سالانه 2 میلیون دلار است.
________________________________________

استخر روی پشت بام
این استخر روی پشت بام یک هتل 11 طبقه در دالاس، تگزاس ساخته شده است. حدود 2 متر از این استخر در آسمان معلق است.
_______________________________________________

بزرگترین استخر سر پوشیده جهان

استخر Ocean Dome در میازاکی ژاپن، تا قبل از اینکه درسال 2007 بسته شود ، بزرگترین استخر سر پوشیده جهان محسوب می شد. این استخر 300 متر طول و 11 متر عرض داشت و سقف آن به رنگ آبی آسمان بود که لکه های ابر روی آن نقاشی شده بود.
_______________________________________________

شلوغ ترین استخر موج جهان
این استخر موج در summerland توکیو واقع شده است.
____________________________________________________

عمیق ترین استخر سرپوشیده جهان
استخر Nemo در بلژیک 33 متر عمق دارد و با 2.500.000 لیتر آب پر شده است.
______________________________
استخر خون
این استخر که کاشی ها قرمز آن، آب آن را قرمز رنگ جلوه می دهد در در تایلند واقع شده است.
_____________________________________

استخر شهر زیر آب

یک موسسه تبلیغاتی در هند برای اینکه مردم را نسبت به خطراتی که گرم شدن کره زمین به دنبال دارد اگاه کند، در کف یک استخر ، عکس هوایی آسمان خراش های یک شهر را چسبانده است تا افراد تصور کنند که دارند در یک شهر در اب فرو رفته شنا می کنند.
___________________________________________

استخر بی نهایت
استخر infinity در برجهای گنبدی در شبه جزیره ماکائو در جنوب دریای چین واقع شده است.

از فروغی

 

آخـــر ایـــن نــالــة ســـوزنـــده اثـــرهـــا دارد

شــب تـــاریـــک فـــروزنـده سحرها دارد

غـافـل از حــال جگــر ســوختة عشـق مباش

کــــه در آتشکــدة سینــه شــررها دارد

نالـه سـر می‌زنـــد از هــر بن مویم چون نی

بــه امیــدی کــه دهــان تـو شکرها دارد

تــــو در آیینـــه نظــــر داری و ز آن بیخبـــــری

کــه بــه رخســار تـــو آیینــه نظرها دارد

 

 

در خــور نـــاوک آن تــرک کمـان ابــرو کیست؟

آنکــه از سینــة صـــد پــاره سپرها دارد

تــو پسنـــد دل صــــــاحبــنظـــرانی، ورنـــــه

مـــادر دهـــر بــه هر گوشه پسرها دارد

تیــره شـد روز «فروغی»، به ره عشق مهی

کــه نهـــان در شکــن طــره قمـرها دارد

 

 

دل در انـــدیشة آن زلـــف گـــرهگیـــر افتـــاد

عـــاقــلان مـژده که دیوانه به زنجیر افتاد

خـواجه، هی منع من از باده پرستی تا کی؟

چــه کنـــد بنــده که در پنجة تقدیر افتاد!

دامــــنش را ز پــی شکـــوه گـــرفتــــن روزی

کــه زبــان از سخــن و نطق ز تقدیر افتاد

گفتـــم از مسئلـــة عشـــق نـویسم شرحی

هــم ز کــف نــامه و هـم خامه ز تحریر افتاد

دلبــــــر آمـــد پــی تعمیــــــر دل ویــــــرانـــم

لیکــن آن وقــت کـــه این خانه ز تعمیر افتاد

نـــامی از جلـــوة خـــورشید جهـان آرانیست

گوئیــا پــرده از آن حســن جهـانگیر افتاد

پــری از شـــرم تـــو از چشم بشر پنهان شد

قمــر از رشــگ تــو از بــام فلک زیـر افتاد

دل ز گیســوی تو بگسست و به ابرو پیوست

کــار زنجیــری عشق تو به شمشیر افتاد

بــس کـــه بـــر نـــالة دل گــوش نـدادی، آخر

هــم دل از نــاله و هــم نـاله ز تأثیر افتاد

گفــت زودت کشم آن شوخ، «فروغی» و نکشت

تـا چه کردم که چنین کار به تأخیر افتاد!؟

 

 

شاهد به کام و شیشه به دست و سبـو به دوش

مستـــانــه می روم ز در پیـــر میفــروش

خـــواهی که کـــان دل ببــری لعل وی ببوس

خــواهی که نیش غم نخوری جام می بنوش

مائیـــم و کـــوی عشـق و درونی پر از خراش

مــائیم و بــزم شــوق و دهانی پر از خروش

دانی که داد بلبل شیـدا ز دســت کیـــست؟

از دســت آنکـــه کــرد لــب غنچه را خموش

پنــد کسی چگـــونه نیــوشـــم که آب دو لب

از مــن گرفتــه انــد دو گــوش سخـن نیوش

گــرچشم فیـــض داری از آن چشمـــة کـــرم

ای دل به سینه خون شو وای چشم تو بجوش

مـــن والـــه جمـــال تـــو بــا صد هـزار چشم

مــن بنــدة خطــاب تــو بــا صدهــزار گــوش

بــی جهد از آن دهان نرسد هیچ کس به کام

تـا هست ممکن تو « فروغی»، به جان بکوش

 

 

کی رفتـــه ای ز دل کـــه تمنــــا کنــم تــرا

کسـی بــوده ای نهفتــه کـه پیدا کنم ترا

غیبــت نکـــرده ای کـــه شوم طالب حضور

پنهــان نگشتــه ای کــه هــویــدا کنم ترا

بـــا صـــد هـــزار جلـــوه برون آمدی که من

بــا صـــد هـــزار دیـــده تمــاشــا کنم ترا

مستـــانه کـــاش در حــرم و دیــر بگـــذری

تـــا قبلـــه گـــاه مؤمــن و تـرسـا کنم ترا

خـــواهم شبـــی نقـــاب ز رویــت برافـکنـم

خـــورشیــد کعبـــه، مــاه کلیسـا کنم ترا

گـــر افتـــاد آن دو زلــف چلیپـا به چنگ من

چنــدیـــن هـــزار سلسلـــه در پا کنم ترا

طــوبی و ســدره گر به قیامت به من دهند

یکجــــــا فــدای قـــامــت رعنــــا کنم ترا

زیبـا شود بـــه کارگـــه عشــق کـــار مــن

هـرگــه نظـــر بـــه صـــورت زیبــا کنم ترا

رســـوای عــالمی شدم از شور عــاشقی

تــــرسم خــدا نخـــواستــه رسوا کنم ترا

 

 

دوش در آغــوشــم آمـــد آن مــه نخشب

کــاش که هرگز سحر نمی شدی این شب

مهـــوشــی از مهــر در کنـــار مــن آمـــد

چــون قمـــر انـــدر میـــان خــانـه عقرب

عشــق بـــه جـــایی مــرا رساند که آنجا

گـــردش گــردون نبــود و تــابش کــوکب

هســت بســی تــا هــوای کعبــة مقصود

کـوشش راکب خوش است و جنبش مرکب

تــا کـــرم ســـاقی اســت و بــادة بــاقی

کـــام دمــــادم بگیـــــر و جــــال لبـــــاب

لاف تقـــرب مـــزن بــــه حضـــرت جـــانــان

زآنکــــه خمـــوشنـــد بنــدگـــان مقـــرب

هــم دل خســرو شکــست و هـم سر فرهاد

عشــوة شیــریــن تنــدخـــوی شکــر لب

آنکــه خبــــردار شـــد ز مسئلـــة عشــق

کــار نــدارد بـــه هیــچ ملــت و مــذهــب

روز مـــرا تیـــره ســـاخـــت جعـــد معنبــر

زخــم مـــرا تـــــازه کـــرد عنبــر اشهــب

هیــــچ مـــــرادم نـــــداد خـــوانـــدن اوراد

یــــار نشــد مهــربـــان ز گفتـــن یـــا رب

سیمبـــران طــالـــب زرنـــد« فـــروغــی »

جیــــب ملــک دارد ایـــن دعـــای مجــرب

از مریم

چشمامون و می‌بندیم و با هم دیگه می‌ریم سفر


یادت باشه! هر جا میروی من و با رویاهات ببر

امروز با حافظ- زبان فرسی

چـو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ


                                    تو قیمتش به سخن گفتن دری بشکن


فارسی شکر است و نقل و نبات


طوطیان را بود چو آب حیات


شهد و شکر اگر تو می خواهی


شعرحافظ بخوان برس به نبات


بگذر از گلستان ســعـدی هم


عاشقانراست بوستان میقات


هم زشهنامه نظم فردوسی


که زبانت ازو گرفـته حـیـات


داستان حماسه رســــتــم


نوشدار و درد تلــــخ ممــات


شاعـران و ســخنوران بزرگ


نظـمشـان بوده گنج تعـلیـمـات


هرزبانی که جان گرفتی از آن


در نـبرد حـیـات هـســت ادات


گر کــسی از زبان ملی خود


پــاسـداری نـمی کـنـد هیــهـات


غـم حـافـظ به دسـت رافض شد


که فـلک کـرده هـر دو را شه مات

بی منظور

سلام
مامان بزرگه مامانم میگفت:
آدمای چشم روشن چشاشون شوره آدمو چشم میزنن!
ولی واسه من فرقی نداره رنگ چشاش باید بهش بیاد
اما یک خاطره:
همسایه خاله بنده ملوک خانم یه روز رفته بودن واسه پسرشون آقا اسمال خواستگاری یه دختر خانم البته پسرشو نبرده بود فقط با دختراش رفته بودت دختر رو ببینند! گیج
خلاصه مادر پسره داشت از پسرش تعریف و تمجید میکرد:
پسرم این و داره اونو داره
پول داره
ماشین داره
خوش قدو قامت
خوشگله
2 تا چشم داره
آبی آبی
آبی آبی
رنگ گوجه سبز!!!!!!!!!
..........
خلاصه دختراش میگفتن از بس خندیده بودیم کبود شده بود رنگمون
هنوز که هنوزه
از عروسیشون 2 سالی میگذره
هروقت یادشون میفته
از خنده غش میکنن.....................
( اسم ها استعاری هستند)
راستی یادم رفت که بگه چیزای خوب به آدم به ارث نمیرسه!
مهرچی دردو مرض و عیب و نقص به ارث میرسه
مثلاً:
اگه بابای ادم بلند کوتاه و چاق باشه با چشمای و موی روشن و پوست شفاف چربی خون و قند داشته یاشه و مامان آدم کوتاه و لاغراندام باشه با چشمای تیره و پوست لک دار که تیروئید و سینوزیت و سنگ کلیه هم داشته باشه
حاصل کار میشه :
یه بچه کوتاه خپل با موی تیره و پوست لک و پیس دار که هم سنگ کلیه داره هم تیروئید و چربی خون و قند
حالا اگه مامان بزرگه بچه دارای بینی بزرگ باشه یه عمل زیبائی بینی هم رو دست یارم مونده!!!!