ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

ادبی . دوستانه عاشقانه

نوشته های شخصی و دوستان

زندگی

چه کسی می داند که تو در پیله ی خود تنهایی؟


چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟


پیله ات را بگشا ..


تو به اندازه ی یک دنیایی ..


فائزه

عشق

عشق
عجب حال و هوایی دارد این عشق
به نام  و ریشه جایی دارد این عشق

به وصل و دوستی هرجا می زند حرف
درون را  تکیه گاهی  دارد  این  عشق

گر هر کس  بی  عشق لب خنده دارد
نداند   سینه  جایی  دارد   این   عشق

سفر  تا   آن   رسیدن  خط   پایان
به  راهش  رد پایی  دارد   این عشق

نظر  بر  آن   جمال  و  صانع  عشق
سپا سش آن خدایی  دارد  این عشق

به جهل و کینه  و  عهدی  شکستن
خطر را جمله چاهی دارد این عشق

به  چشمی با  نگاهش  جان  جانان
به رمزش رتبه جانی دارد این عشق

به مقصد می برد آنکه خدایی است
گذر  مستانه  سازی دارد  این عشق

نگاهی دوری اش بس گریه شوق
دو دیده اشک نابی دارد این عشق

به  شعر  و  بس  ترانه  هیچ  نگنجد
غزل را سن و سالی دارد این عشق

زندگی

از زندگی از این همه تکرار خسته ام


از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه


امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته " سوی خانه ؛ تن خسته میکشم


آه ! از این حصار دل آزار خسته ام



بیزارم از خموشی تقویم روی میز


وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او که گفت : یار تو هستم ولی نبود!


از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


تنها و دل گرفته و بی یار و بی امید


از حال من مپرس که بسیار خسته ام


بسیار بسیار بسیار خسته ام ..


از فائزه

باورم کم


گرچه از نظاره بر من 


جز ابهام


حاصل نمیشود


اما


اینبار


تو" ایمان داشته باش


که برای وجود پاره پاره ی من


تنها قطره ای


از ملاط عشق تو کافیست


تا شعله ور شود


بسوزد


و بسوزاند


هر آنچه را که اندیشه ای جز تو


در من


می پروراند


.. .

در خاطرات

بدک نیستم


روزگارم خستست

ذوقم سر ریز


عشق ازم لبریز


تکه موکتی پاره


هم پتو


هم تن پوش


چادری از برگ زنبق


نان ندارم
کمی آب باران........ گل

همین حوالی

ُ

مرد توی رودخانه افتاد. در حال غرق شدن، فریاد می زد و کمک می خواست.
چند جوان موبایل به دست با شنیدن صدای مرد، کنار رودخانه امدند .

چندروز بعد بلوتوث «غرق شدن واقعی یک ادم» سوژه ی خنده و تفریح شب نشینی ها شد.


این داستان تو ایران فوروم خوندم گذاشتم شماهم بخونین


   اینم یه کانت بود که خیلی قشتگه 


هنوز تافته جدابافته ای نیستم
چند روزی هست
بی شباهت با هر انسانی
گریه می کنم
و دلم را
پرواز می آموزم
تو اگر دست یاری گری داری
ارتفاع را به من نشان بده

نقش من

تو بارانی و من باران پرستم


تو دریایی من مواج تو هستم


اگر روزی بپرسی  باز گویم


تو من هستی و من نقش تو هستم


همیشه علت ساده ای وجود دارد

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

 

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...

دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون ‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات (  Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!