-
بی منظور
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 14:53
سلام مامان بزرگه مامانم میگفت: آدمای چشم روشن چشاشون شوره آدمو چشم میزنن! ولی واسه من فرقی نداره رنگ چشاش باید بهش بیاد اما یک خاطره: همسایه خاله بنده ملوک خانم یه روز رفته بودن واسه پسرشون آقا اسمال خواستگاری یه دختر خانم البته پسرشو نبرده بود فقط با دختراش رفته بودت دختر رو ببینند! گیج خلاصه مادر پسره داشت از پسرش...
-
همین جوری
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 13:06
-
احساس دات کام
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 12:30
دوست بودن با تو چیزی بود که همیشه می خواستم معشوق تو بودن چیزی بود که هیشه آرزوش رو می کردم
-
مادر
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 10:11
روزی از راه رسید که چنان روز مباد روز ویرانگر سخت روز طوفانی تلخ که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت زورق کوچک بشکسته ی ما در دل موج خروشنده ی دریا افتاد کاخ امید فرو ریخت مرا مادر از پا افتاد مادر خسته تن خسته دلم ز من آهنگ جدایی دارد حالت غم زده اش؛ چشم ماتم زده اش با من گفت : که از این بند گران عزم رهایی دارد مادرم...
-
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود!!!!!
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 09:57
-
دنیای بی مرام
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 09:45
faezeh
-
شرم و حیا
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 09:15
نعمت روی زمین قسمت پر رویان است خون دل میخورد آنکس که حیائی دارد
-
از فائزه
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 09:33
Rain wash glass window Who is there to remember you from my heart to clean
-
باز آمد بوی باران
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 14:09
My witness’s eyes Her scent still comes. My tears drops, On the oldest books, Her scent comes, Like April, When re-comes, In solitude of rain, When washes my pain. My rainy blossoms drops, Her scent comes, In loneliness of eyes.
-
از فائزه
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 13:06
وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا دادا ورنه من و عشق هرچه بادا بادا ********* در دیده به جای خواب آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا که به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا ********* بازآ بازآ هر انچه هستی باز آ گر کافرو گبر و بت پرستی بازآ این درگه ما...
-
از ....
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 12:28
((بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست شب به بالین من خسته به غیر غم دوست ز آشنایان کهن؛ یار و پرستاری نیست یا رب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل را به کلافی بفروشیم و خریداری نیست فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر کندرین شهر طبیب دل بیماری نیست))
-
دیگر غروری نیست
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 10:01
(میخواهم دوباره متولد شوم! میخواهم دوباره تازه شوم" اما دیگر نه به اجبار ؛ اینبار میخواهم به شوق تو بیایم .. بگذار بگویمت که دیگر خالی از غرورم نمیخواهم بیندیشی به من ؛ نمیخواهم بخوانی مرا و حتی زمزمه کنی نغمه هایم را .. میخواهم تنها نگاهم کنی ؛ تا باورت شود.. هرگز بدون تو قادر به زیستن نیستم .. میخواهم آنقدر...
-
مرام عشق
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 13:53
نمی دونم چرا اما انگار این مرام عشقه که خیانت کنه بی وفائی کنه بره تنهات بزراره و تو هم منتظر بشینی اما اما خوب که نگاه میکنم میبینم خودمم همین کارو کردم اون روزی که اون دختره که دوست نیلوفر هم کلاسیم بود اون روزی که گفت واسه همیشه یه همراه می خواد بهش اعتماد نکردم شایدم ترسیدم شایدم این مرام عشقه که رفتم تنهاش گذاشتم...
-
از یک دوست
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 13:01
* و امروز این تو هستی که دنیای دیگری را خواهی ساخت * رؤیا فاصله را نمی شناسد ؛ بعد ندارد ؛ مرز ندارد چراکه.. شاید اکنون این منم کنار تو .. . . گرمای نفس هایم را حس نمی کنی..! ؟
-
از فائزه
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 11:42
((آدمک آخر دنیاست .. بخند آدمک مرگ همین جاست .. بخند آن خدایی که بزرگش خواندی... به خدا مثل تو تنهاست .. بخند دست خطی که تو را عاشق کرد .. شوخی کاغذی ماست .. بخند فکر کن درد تو ارزش مند است صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست .. بخند آدمک نغمه آواز نخوان به خدا آخر دنیاست .. بخند))
-
از یک دوست
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 13:51
-
از دوست
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 09:39
چه زود خواهی یافت جز اسارت نبود آزادی عشق و چه زود زود خواهی فهمید چه بی ارزش بود زندگانی بر این خاک و خواب بود هر آنچه که بر آن دیدی یاد کن مرا گرچه آنروز مدتهاست که ترک دیار کرده ام .. . . .....
-
از یک دوست
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 09:36
((گل یخ را اگر از دامن زمستان برچینند بهار را بیشتر دلتنگ می شوی و لهجه ی باد خزان را بهتر میفهمی. خیال مکن ما زندگی پرستان زیستن در حوااالی ِ بهار را انکار سرما میدانیم نه ! اگر به جارچیان ِ مرگ باج نمیدهیم از این روست که : اوراق را شسته ایم و صبوری را خواهرِ توأمان ِ مهربانی میدانیم تو نیز : " هم درس مائی اگر...
-
از فائزه
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 14:36
چه شد شاعر که در باغت گُلی دیگر نمیروید به اهنگ قدمهایم ؛ کسی شعری نمیگوید چه بیهوده " گِل الوده ؛ که باران هم نمیشوید ببین حتی گل شب بو؛ شب ما را نمیبوید هنوز از تو در این میدان ؛ صمیمی تر نمیبینم از این تنها درخت شب؛ کسی را سر نمیبینم هنوز این من ؛ هنوز این تو قدیمی تر؛ ولی از نو به جز چشم سیاه تو ؛ شبی دیگر...
-
از یک دوست
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 14:01
ماه بالای سر آبادی است اهل آبادی در خواب آسمان آبی نیست یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین برخورد نکند یاد من باشد تنها هستم. ماه بالای سر تنهاییست
-
زندگی
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 13:56
چه کسی می داند که تو در پیله ی خود تنهایی؟ چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا .. تو به اندازه ی یک دنیایی .. فائزه
-
عشق
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 14:08
عشق عجب حال و هوایی دارد این عشق به نام و ریشه جایی دارد این عشق به وصل و دوستی هرجا می زند حرف درون را تکیه گاهی دارد این عشق گر هر کس بی عشق لب خنده دارد نداند سینه جایی دارد این عشق سفر تا آن رسیدن خط پایان به راهش رد پایی دارد این عشق نظر بر آن جمال و صانع عشق سپا سش آن خدایی دارد این عشق به جهل و کینه و عهدی...
-
زندگی
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 13:31
از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام دل خسته " سوی خانه ؛ تن خسته میکشم آه ! از این حصار دل آزار خسته ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت : یار تو هستم ولی نبود! از خود که بی...
-
از فائزه
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 13:30
باورم کم گرچه از نظاره بر من جز ابهام حاصل نمیشود اما اینبار تو" ایمان داشته باش که برای وجود پاره پاره ی من تنها قطره ای از ملاط عشق تو کافیست تا شعله ور شود بسوزد و بسوزاند هر آنچه را که اندیشه ای جز تو در من می پروراند .. .
-
در خاطرات
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 13:28
بدک نیستم روزگارم خستست ذوقم سر ریز عشق ازم لبریز تکه موکتی پاره هم پتو هم تن پوش چادری از برگ زنبق نان ندارم کمی آب باران........
-
همین حوالی
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 13:22
ُ مرد توی رودخانه افتاد. در حال غرق شدن، فریاد می زد و کمک می خواست. چند جوان موبایل به دست با شنیدن صدای مرد، کنار رودخانه امدند . چندروز بعد بلوتوث «غرق شدن واقعی یک ادم» سوژه ی خنده و تفریح شب نشینی ها شد. این داستان تو ایران فوروم خوندم گذاشتم شماهم بخونین اینم یه کانت بود که خیلی قشتگه هنوز تافته جدابافته ای...
-
نقش من
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 12:19
تو بارانی و من باران پرستم تو دریایی من مواج تو هستم اگر روزی بپرسی باز گویم تو من هستی و من نقش تو هستم
-
همیشه علت ساده ای وجود دارد
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 13:23
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد...
-
از یک دوست
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 13:22
شاید هنوز هم در پشت چشمهای له شده در عمق انجماد یک چیز نیم زنده ی مغشوش بر جای مانده است که در تلاش بی رمقش می خواهد ایمان بیاورد به پاکی آواز ابها شاید ؛ ولی چه خالی بی پایانی خورشید مرده است و هیچ کس نمی داند نام آن کبوتر غمگین کز قلبها گریخته ؛ ایمان است .. . (فروغ )
-
بی نشان
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 14:13
کاش در دهکده عشق کمی ارزانی بود کاش آدما گهگاه گر به هم لطف میکردند مختصر بود اما ساده و پنهانی بود مریم